تاریخ

تاریخ (گذشته‌نگاری) ایران

تاریخ

تاریخ (گذشته‌نگاری) ایران

Instagram
نویسندگان
تاریخ
به گذشته‌نگاری ایران در 7 بخش زیر می‌پردازیم:
1- پیش از تاریخ، افسانه‌ها
2- هزاره سوم پیش از میلاد
3- هزاره دوم پیش از میلاد
4-هزاره نخست پیش از میلاد
5- هزاره نخست پس از میلاد
6- هزاره دوم پس از میلاد
7- هزاره سوم پس از میلاد
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب

محمدباقر باقری‌نژادیان (زادهٔ ١٣٢٨ - درگذشته ششم فروردین ١۴٠٠) نماینده اصلاح طلب مردم کازرون در مجلس ششم و مجلس سوم (جمهوری اسلامی) بود.

وی در خانواده‌ای مذهبی زاده شد. در نوجوانی پدر خود را از دست داد. با از دست دادن پدر، برادر بزرگ وی، شادروان غلامرضا باقری‌نژادیان فرد، سرپرستی او و دیگر خواهر و برادران را بر دوش گرفت. غلامرضا، از کنش‌گران فرهنگی و عقیدتی و از مقلدان امام خمینی بود که با وجود جوانی، به زودی در کازرون و نورآباد ممسنی شناخته و از جایگاه ویژه‌ای نزد مردم این دو شهرستان برخوردار شد.

محمدباقر، در سال‌های پایانی دهه چهل، در رشته ریاضی دانشگاه تبریز پذیرفته شد. در همین دوران، سازمان مجاهدین خلق ایران، او را شناسایی و در حال جذب وی بودند که ضربه ساواک بر پیکره اصلی این سازمان وارد آمد؛ از این رو او نیز بازداشت شد و تا چندین ماه کسی از وی خبر نداشت. پس از چندین ماه در تابستان 1350، خبر دستگیری وی توسط ساواک به خانواده داده شد. خانواده وی برای دیدار، راهی تهران شدند اما در بازگشت در رخدادی مشکوک، تصادف کردند. در این رخداد ناگوار که مردم کازرون و نورآباد ممسنی را سیاه‌پوش کرد، مادر و دو پسر ارشد وی، غلامرضا و علیرضا جان خود را از دست دادند. برون‌داد این رخداد آن اندازه بزرگ بود که روزنامه‌ها و رسانه‌های کشوری نیز به آن پرداختند.

محمدباقر در این باره می‌گوید:

تقریباً قبل از سال 47 بود که وارد دانشگاه شدم. به دلیل اینکه اهل استان فارس بودم و تا حدودی طبع شعر داشتم شعری بر ضد رژیم ستم‌شاهی و در دفاع از امام، مستضعفان و کارگران سرودم. به همین منوال در جلسات شرکت می‌کردم و فعالیت‌هایی هم داشتم تا یکی از دوستان به من گفت: تو اگر به این صورت ادامه دهی دستگیر می‌شوی و در نهایت تو را از بین می‌برند، پس بیا به مبارزات زیرزمینی ما بپیوند. من قبول کردم و از همین جا جذب جریان‌هایی شدم که فعالیت‌ اعتقادی و ایدئولوژیکی مخفیانه داشتند.

شهریور سال 50 که من هم سال چهارم دانشگاه در تبریز را می‌گذراندم، شنیدم عده‌ای از اعضای گروه را دستگیر کرده‌اند. البته من تعداد انگشت‌شماری از اعضای گروه را می‌شناختم و بعدها فهمیدم که رهبر این جریان محمد حنیف‌نژاد بوده است. می‌گفتند حنیف‌نژاد از شاگردان آیت‌الله طالقانی و مهندس بازرگان بوده است و به نوعی شاخه نظامی نهضت آزادی محسوب می‌شدند. البته من در زندان به این اطلاعات دست پیدا کردم.

در جریان بازجویی از افراد بازداشت شده، یک نفر که لزومی به بردن نامش نیست، زیر شکنجه عده‌ای از جمله من را لو داده بود و من 6 ماه پس از اعتراف او، یعنی در اسفند سال 50 بازداشت شدم. بعد از دستگیری دو روز در ساواک تبریز بازداشت بودم و بعد من را تحت‌الحفظ و با چشم‌بند به تهران منتقل کردند و تحویل کمیته مشترک دادند. ابتدا من را چند روزی در سلول انفرادی نگه داشتند و بعد به اتاق شکنجه بردند و بعد از آن به اتاق بازجویی رفتم. در مسیر اتاق شکنجه به محل بازجویی و بالعکس پاهایم را از شدت تورم و خون‌ریزی حتی نمی‌توانستم در کفشم بگذارم. در اتاق بازجویی فردی به نام کمالی که به او کمانگیر هم می‌گفتند، مرا بازجویی می‌کرد. البته افراد دیگری مثل منوچهری و زندی پور هم مرا بازجویی کردند. خوشبختانه فردی که من در گروه با او در ارتباط بودم، یعنی زرین کفش فراری شده بود و بر این اساس فرار او به نفع من تمام شد چراکه بازجویان اطلاعات زیادی راجع به من نداشتند.

زرین کفش قبل از انقلاب اعتقاداتش را کنار گذاشته بود و با تقی شهرام و... ارتباط داشت و بعد از انقلاب هم موضع ضدامام و انقلاب گرفت. اما بحمدالله عشق ما به امام هیچ زمانی کم نشد که بیشتر هم شد.

اطلاعاتی که ساواک از من داشت بر اساس اعتراف زیر شکنجه یک نفر، از یک صفحه بیشتر نبود. عمده اتهام من این بود که کتاب‌های مهندس بازرگان و آقای مطهری و... را خوانده‌ام. من گفتم: بله! خوانده‌ام و این کتاب‌ها، نوشته‌هایی معمولی است که همه‌جا یافت می‌شود. اتهام دیگرم در تشکیلات ضدرژیم بود که آن را نپذیرفتم.

بعد از بازجویی من را به سلول‌های شهربانی بردند و مدتی نگه داشتند و بعد به اوین منتقل کردند. در زندان اوین مهمان سلول‌های انفرادی بودم که فضای کوچک و کثیفی داشت. چند روزی زندان بودم تا این‌که افسری آمد و گفت: چرا با خودت حرف می‌زنی؟! به او جواب دادم: من دارم با خدای خودم حرف می‌زنم. او که متوجه روحیات من شد، سلول مرا عوض کرد و به جای دیگر و سلول بزرگتری برد. مدت دیگری هم تنها بودم تا این‌که ک نفر را به سلول من آوردند. بعد از گذشت 40 روز من را به بند عمومی بردند که آن‌جا افراد مختلفی را دیدیم؛ از جما اعضای سازمان مجاهدین خلق را.

بعد از اوین من را به بند شماره 3 زندان قصر منتقل کردند. تقریباً همه جریانات مبارزه در بند 3 زندان قصر زندانی داشتند و می‌شد افرادی از مجاهدین خلق، فداییان یا نهضت آزادی را آن‌جا دید. از جمله به‌خاطر دارم که از اعضای نهضت آزادی آقای احمدزاده که دو پرش را کشته بودند، در بند ما بود.

مهم‌ترین و بدترین اتفاق زندگی‌ام زمانی رخ داد که در زندان قصر بودم. دادگاه اول نظامی که رییسش خواجه نوری بود، مرا به شش ماه حبس محکوم کرد؛ چرا که ظاهراً اطلاعاتی در پرونده وجود نداشت تا محکومیت سنگین‌تری برایم ببرد. اما در دادگاه دوم که رییسش فردی به نام لاریجانی بود، به بهانه‌ی اینکه من نام آریامهر را در متن دفاعیه‌ نیاورده بودم، شش ماه حکم مرا تبدیل به سه سال کرد. تا آن زمان مادرم در جریان حکم دادگاه نبود اما زمانی که حکم سه ساله گرفتم، به خانه نامه‌ای فرستادم و موضوع را اطلاع دادم. مادر، خواهر و سه برادرم برای ملاقات به زندان آمدند. در زمان بازگشت آنها به کازرون، تصادفی رخ می‌دهد که عمدی یا غیرعمد بودن آن را خدا می‌داند؛ ماشین آتش می‌گیرد و خانواده من در آتش می‌سوزند و فقط یک برادر و خواهرم توانستند نجات پیدا کنند.

این خبر را روز شنبه بعد از حادثه در روزنامه‌ها منتشر کردند. آن روز همان‌طور که روزنامه در زندان دست به دست می‌شد، به‌طور اتفاقی صفحه‌ی حوادث آن به دستم رسید و دیدم عکس برادرهایم چاپ شده و نوشته این‌ها زنده زنده در آتش سوختند! تا این صحنه را دیدم منقلب شدم ولی به دلیل دفاع از اعتقاداتم توانستم شوک وارده را هضم کنم و قلبم آرام بود. از سالن بیرون آمدم و به حیاط زندان قصر رفتم. دکتر میلانی قطره‌ی قلب آورد و گفت بخور! من گفتم: احتیاجی نیست! ولی او اصرار کرد که بخور؛ ضرری ندارد. بعد از آن به دوستان گفتم یک قرآن و مهر برای من بیاورید و بعد از عبادت آرامش گرفتم و فردایش احساس آرامش و سبکی کردم. بعد از آن در زندان مراسمی گرفتند و جالب بود که در آن مراسم تعداد کمی از مارکسیست‌های زندان هم شرکت کردند. آنان مذهب را ارتجاعی می‌دانستند و مراسم ختم را هم در همین راستا تلقی می‌کردند؛ ولی بچه مذهبی‌ها همه آمده بودند. بعد از مدتی، زندانیان را تقسیم کردند و به شهرهای شیراز، تبریز و مشهد فرستادند. من را به زندان وکیل‌آباد مشهد فرستادند و تا پایان دوران حبس در آنجا ماندم. " (ماهنامه نسیم بیداری؛ شماره 53؛ آبان 1393؛ صفحه 102)

پس از آزادی، وی بار دیگر به یاران مبارز خود پیوست.

علی اسدزاده، از انقلابیون کازرون و دوستان نزدیک وی در آن روزها چنین می‌گوید: پس از آزادی، آثار شکنجه جسمی و روحی بر او را می‌توانستیم ببینیم. برای ما که هنوز در آغاز کار بودیم، دیدن چنین چیزی هراسناک بود؛ هرچند به ما انگیزه و توان مبارزه نیز می‌داد. تا مدت‌ها پس از آزادی وی بسیاری از توانایی حرکتی خود را نداشت و به مرور توانایی وی برگشتند.

با پیروزی انقلاب اسلامی، وی در نخستین انتخابات مجلس شورای اسلامی روبروی مرحوم مهندس رجبعلی طاهری، نامزد انتخابات شد. در این دوره، هرچند وی خود را از یاران امام خمینی می‌دانست، نیروهای چپ‌گرا به پشتیبانی از وی برخواستند و او با همه پیشینه خانوادگی که داشت، شکست خورد و مهندس طاهری به مجلس راه یافت. این پایان راه نبود و نیروهای چپ، از نام و جایگاه خانوادگی وی برای رسیدن به مقاصد سیاسی خود سوءاستفاده می‌کردند؛ هرچند وی علاقه چندانی به سیاست‌بازی از خود نشان نداد.

با پایان تحصیلات دانشگاهی، به استخدام آموزش و پرورش درآمد و در مدارس کازرون به تدریس ریاضی پرداخت و در کنار تدریس و تعلیم و تربیت، فعالیت‌های مذهبی و ایدیولوژیکی در بین دانش‌آموزان، دانشجویان و جوانان شهر کازرون داشت.

وی در دوره سوم و ششم توانست از سوی مردم کازرون وارد مجلس شورای اسلامی شود و از همان دوره سوم، او را به جرگه نیروهای چپ خط امامی و بعدها، اصلاحطلب درآمد.

با بسته شدن حزب جمهوری اسلامی، مجمع روحانیون نیز با کسب اجازه از امام خمینی، شکل گرفت. هواداران مجمع روحانیون، خود را خط امامی می‌خواندند و در آن روزگار به چپی‌های خط امام شناخته می‌شدند. محمدباقر باقری‌نژادیان نیز با هواداری از این مجمع، به جریان آن‌ها پیوسته بود. محمدباقر باقری‌نژادیان‌فرد نیز در سومین دوره انتخابات مجلس شورای اسلامی که در 19 فروردین 1367 برگزار شد، به عنوان نامزد این جریان شرکت کرد و از سوی مردم کازرون، برگزیده شد. این مجلس روز 7 خرداد همان سال آغاز به کار کرد.

هرچند در این دوره، منافقین و نیروهای ضدانقلاب پیشتر پاکسازی شده بودند، با لو رفتن و دادگاهی شدن سید مهدی هاشمی، درگیری‌های سیاسی هوادران سید مهدی هاشمی و منتظری نیز بالا گرفته بود. از سوی دیگر جریان منسوب به آتشی‌ها یا مسجد قبا و پیروان آیت‌الله سید علی‌محمد دستغیب در فارس و شیراز نیز روی دیگر درگیری‌های سیاسی بود. بازماندگان گروهک‌ها و ضدانقلاب نیز، بر آتش این فتنه‌ها در کشور می‌دمیدند. این دو رخداد در کازرون نیز، خود را نشان می‌داد و به درگیری سیاسی بین هوادارن آیت‌الله شیخ اسدالله ایمانی، امام جمعه و نماینده ولی‌فقیه وقت در کازرون با هواداران محمدباقر باقری‌نژادیان انجامید. هوادارن باقری‌نژادیان بیشتر از بازماندگان گروهک‌ها، چپی‌های خط امام و پیروان دکتر حبیب‌الله پیمان یا همان امت واحده (امتی‌ها) بودند. در این بین، مردم و بسیاری از رزمندگان که بیشتر در جبهه حضور داشتند، هیچ ورودی به این درگیری‌های سیاسی نمی‌کردند. فرماندهی سپاه پاسداران نیز، تلاش داشت تا این درگیری‌ها را کاهش دهد؛ با این همه، درگیری‌ها و اختلاف نظرهای سیاسی، به درون سپاه و جبهه نیز کشیده شده بود. کشیده شدن اختلافات و درگیری‌ها به درون جبهه‌های جنگ، هشداری بزرگی برای جمهوری اسلامی بود. از سویی، بسیاری از رزمندگان، این درگیری‌های سیاسی را منافی با اصل جهاد دانسته و خواستار آن بودند تا از ورود این سیاست‌بازی‌ها به جبهه جلوگیری شود.

با درگذشت امام خمینی در خرداد 1368، گزینش آیت‌الله سید علی حسینی خامنه‌ای به رهبری و برگزیده شدن آیت‌الله شیخ علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی بهرمانی به ریاست‌جمهوری، هیأت رئیسه مجلس، بدست جناح چپ خط امام افتاد.

از دیگر رخدادهای این دوره مجلس شورای اسلامی، جنگ نخست خلیج فارس از سوی صدام حسین و ورود آمریکا به این جنگ بود. محمدباقری باقری‌نژادیان‌فرد، 16 دی ماه سال 1369 در سخنرانی پیش از دستور مجلس شورای اسلامی، اینچنین موضع خود را بیان می‌کند:     ... در عصر قیام لله و بیداری ملت‌ها، گوساله‌پرستان آمریکایی و اروپایی و اسرائیلی برای تضمین ادامه غارت منابع ما به ویژه طلای سیاه، سرزمین‌های مقدس الهی را اشغال کرده‌اند... سربداران قیام لله... با استراتژی لیزری الهی [!] سر شیاطین ثلاث را (آمریکای جهانخوار- غاصبین خونخوار و آل سعود مکار) به سنگ نیستی می‌کوبند... تجهیزات شیطان بزرگ را به غنیمت می‌گیرند و با رهایی فلسطین و حرمین شریفین سردمداران استکبار جهان‌افروز را تا کاخ‌های سیاه‌شان تعقیب نموده و تا شکستن شیشه عمر ظالمان و مفسدان دست از سرشان برنخواهند داشت...

وی همچنین 28 اسفند 1369، دیدگاه خود را درباره ولایت‌فقیه در نطق پیش از دستور مجلس شورای اسلامی اینچین بیان می‌کند:     اگر علما و مسؤولین فعلی جامعه از خرداد ۴۲ تا خرداد ۶۸ از روح خدا، ولی‌فقیه زمان، ... اطاعت مطلوب می‌کردند امروز ما صدها و هزاران ولی‌فقیه در جامعه داشتیم و در جهان اسلام از آن‌ها بهره می‌جستیم [!!]... ولایت‌فقیه، ولایت قرآن، ولایت انبیاء و اولیاء و در نهایت ولایت خدا برای آن است که انسان‌ها گرفتار ولایت ابلیس و شیاطین نشوند و به ولایت مطلقه‌ی الهی یعنی بندگی محض خدا که هدف آفرینش جهان که سعادت مطلق انسان در آن است برسند.

در روزهای پایانی مجلس ششم، نخست در شورای اداری شهرستان کازرون، درگیری لفظی بین او و آیت‌الله آقابزرگ بنیادی، امام جمعه وقت کازرون پیرامون ولایت‌فقیه درگرفت. این درگیری، مردم کازرون را واداشت تا علیه او در نمازجمعه، شعار سر دهند و خواستار برکناری او از نمایندگی شوند. همچنین در رخدادی دیگر، وی هم‌صدا با نمایندگان اصلاحطلب مجلس ششم در تحصن و استعفای گروهی حضور یافت.

پس از پایان دوره نمایندگی، وی تا سال 1388، کمتر دیده شد. تا آن که در سال 1388 وی در آیین سخنرانی حجت‌الاسلام شیخ مهدی کروبی و مهندس میرحسین موسوی در شیراز، هواداری خود را از هر دو نامزد انتخابات ریاست‌جمهوری اعلام کرد. پس از اعلام نتایج انتخابات و شکست میرحسین موسوی و مهدی کروبی در آن انتخابات، وی نیز به هواداری از آنان ادامه داد.

در تابستان 1390، دختر او در رخدادی شگفت درگذشت. محمدباقر باقری‌نژادیان‌فرد به یک تارنمای محلی شهرستان کازرون همان روزها در این باره گفت که دخترش ساعت هفت صبح روز پنج‌شنبه ششم مرداد ۱۳۹۰ به قصد «هواخوری» از منزل خارج شده و پس از ۲۴ ساعت که خانوادهٔ وی در جستجوی دختر ۲۸ ساله خود بودند، جسد او حدود ساعت هفت صبح جمعه هفتم مرداد در کوه‌های اطراف شهر ری پیدا شده است.

او دستگاه‌های امنیتی را به این قتل متهم گرفت و گفت: فاطمه در اعتراضات مردمی پس از انتخابات شرکت می‌کرد اما آنقدر فعال نبود که بخواهد کشته شود. به ما اول گفتند که علت مرگ طبیعی بوده، بعد گفتند به خاطر خوردن قرص برنج بوده است اما من یقین دارم که او توسط نیروهای امنیتی کشته شده اما اینکه چرا و چگونه، نمی‌دانم.

وی ده سال پس آن روز ناگوار، به دلیل مبتلا شدن به بیماری کرونا، 6 فروردین 1399 در تهران درگذشت.

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
KJDYTVG